خصوصی
خصوصی یعنی خصوصی دیگه....
مادربزرگ خمره دلم من چشم خورده ام من چشم خورده ام در روز روز زندگانیم (زنده یاد حسین پناهی) باید گذاشت و رفت... دوباره واژه سفر را در قاب تنهایی اتاق خاطراتم میخکوب می کنم... سرزمین خشک خاطره یخ زده و فرسوده شده... زندگیم بوی غربت و بی قراری گرفته... رفاقتها پوچ و تو خالیست و حال کوچ تبلور زندگیست... باید رفت و به اندازه تمام تنهایی ها فریاد را در آغوش کشید ... باید رفت و باید رفت و.....
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من تکه تکه از دست رفته ام
Power By:
LoxBlog.Com |